داستانهای کوتاه

ساخت وبلاگ
یه بچه لر به اسم علی سرکلاس درس یقه ی لباسش میخورده؛معلمش میگه:عزیزم!به مامانت بگویه لقمه برات بپیچه،بیارمدرسه هروقت گشنت شدبخور.علی میگه:اجاااازه..ا..اجازه خانم،ما مامان نداریم.ازاون روزبه بعدخانم معلم ازسردلسوزی برای علی ساندویچ،کیک و آب میوه،شیر،کمپوت...میاره.تا اینکه یه روز مامان علی توی کوچه به مامانای دیگه میگه:عجب تغذیه ای تو مدرسه میدن علی نمیخوره میاره خونه!مامانای دیگه میگن:به بچه های ماکه نمیدن،شایدباپولی که بهش میدی میخره .مامان علی میره به علی میگه: من که پولت نمیدم زودباش بگوکیک وآبمیوه ها  از کجا میاری ؟علی میگه:خانم معلم میاره فقط داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 241 تاريخ : سه شنبه 6 مهر 1395 ساعت: 18:26

سخت آشفته و غمگین بودمبه خودم می گفتم :  بچه ها تنبل و بد اخلاقند ، دست کم میگیرند، درس ومشق خود را…باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از منو حسابی ببرند…*خط کشی آوردم*درهوا چرخاندم...چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید : مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !اولی کامل بود ، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم...سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!!صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود...دفتر مشق حسن گم شده بوداین طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشتتو کجایی بچه ؟؟؟بله آقا ، اینجاهمچنان می لرزید...*” پاک تنبل شده ای بچه بد ”*" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هست داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : با خشونت هرگز,با خشونت هرگز سهراب سپهری,با خشونت هرگز سهراب,شعر با خشونت هرگز از کیست؟,شاعر شعر با خشونت هرگز,با محبت شاید با خشونت هرگز,شعر با خشونت هرگز سهراب سپهری, نویسنده : alishskyo بازدید : 240 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 8:02